نیکی نیکی، تا این لحظه: 13 سال و 3 ماه و 19 روز سن داره
نیکاننیکان، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 13 روز سن داره

عشق زندگی

اندر احوالات خانه تکانی

جونم برات بگه مثلا میخواستم خونه تکونی کنم فقط و فقط واسه دل خودم اما نیکی کوچولو مگه میذاره وقتی بیداره همش ما در خدمتشون هستیم یا باید دور خونه بچرخونیمشون یا باید باهاش بازیای مهیج انجام بدیم که ایشون خوششون بیاد وقتی خواب هستن هم که باید بی سر و صدا باشیم که بیدار نشن کلا خونه تکونی امسال به کارای دم دستی سپری شد شب 4شنبه سوری هم بیرون نرفتیم که یه وقتی نیکی خانم نترسن بگذریم که من بیشتر میترسیدم همسایه ها آتیش و قلیون برقرار کرده بودن و ما از بالکن نظاره گر بودیم وی کردیم ولی خوب سعی کردیم بهمون بد نگذره ولی خداییش این بچه ها انرژیشون تمومی نداره من که بریده بودم اونقدر حرکات نمایشی ابداع کردم ساعت 10 بردم بخوابونمش تازه همسایه ها آ...
26 اسفند 1390

سوپ خوردن

این عکس سوپ خوردنت رو نشون میده عزیزم همیشه بعد خوردن (گاهی هم در حین خوردن)دوست داری دست بکنی تو غذا و سرت رو باهاش بشوری اگه چیزی دم دستت هم باشه حتما میندازی تو غذات و باهاش بازی میکنی حال میخواد اسباب بازی باشه یا کنترل تلوزیون خلاصه که برنامه ای داریم ما با این غذا خوردنت ...
22 اسفند 1390

14 ماهگیت تموم شد

١٤ ماه از با هم بودنمون میگذره . باورش گاهی واسم سخته . هر روزی که با توبیدار میشم یه روز نو و تازه است یه روز خوب یه روزی که میدونم تنها نیستم خیلی قشنگه خیلی با تو بودن رو دوست دارم با هم انس گرفتیم با هم یکی شدیم و کم کم تو داری بزرگ میشی کارهات متفاوت میشه مستقل میشی و من این بزرگ شدن رو دوست دارم دختر عزیزم بودن کنارت بهم حس قدرت میده ...
22 اسفند 1390

کارای جیگر مامان در آستانه ورود به 15ماهگی

سرماخوردم شدید میرم خونه مامانم میبینم خواهرم هم سرما خورده هر دو تو حال دراز کشیدیم زیر پتو دستمال کاغذی پیشمون . نیکی میره میاد دستمالا رو خالی میکنه یا میماله به صورتش یا به زور تو صورت ما فشار میده مثلا میخواد بینی ما رو تمیز کنه میره جلوی آینه توالت دستش رو به علامت آرایش میماله به صورتش سشوار که روشن میشه دست میکشه به موهاش قبلا از جاروبرقی میترسید حالا نه دیگه میخواد دنبالش کنه چایی میبینه(یا گل گاوزبون) سر از پا نمیشناسه هیچی رو جلوی دست و پاش نمیبینه تا به اون برسه همچین حوله که داغ و سرد واسش معنی نداره وقتی میریزم تو نعلبکی یه قند برمیداره اول میندازه تو چای بعد درش میاره میذاره دهنش سرش رو میاره چایین تا از نعلبکی چای بخو...
19 اسفند 1390

وزن نیکی تو 13 ماه و 25 روزگی؟!؟!؟!

امروز بردمش بهداشت واسه وزن کردن دوباره وزن نیکی کوچولو تازه با لباس شده 9 کیلو . میدونم واسه سنش کمه اما دیگه مثل سابق دغدغه ندارم دیگه نه اونو نه خودمو اذیت نمیکنم میدونم بچه سالمی دارم شاد و سرحال و خندون همین یه دنیا واسم می ارزه
16 اسفند 1390

تولد عسل

٩اسفند تولد عسل بود دهم واسش تولد گرفتن که سورپرایز بشه منم کیکش رو درست کردم و کلی خوشحال و خندون رفتیم تولد . تینا هم اومده بود نوه اکرم خاله که 2ماه از نیکی کوچیکتره خیلی با هم بازی نمیکردن دوست داشتن پیش هم باشن ولی نیکی چنگ مینداخت و بهش اخم میکرد نمیدونم چه حسی بهش داشت چون گاهی هم میخندید و نازش میکرد غذاش رو با اصرار میذاشت تو دهن تینا . خیلی دخمر خوبی بود و اصلا اصلا ازیت نکرد فقط کم خندید ولی تینا بدخواب شده بود و همش غر میزد طفلی مامانش کلافه شد در کل شب خوبی بود     ...
16 اسفند 1390

خواب جدید نیکی

نیکی جدیدا صبح ها حول و حوش ساعت 7 بیدار میشه بعد حدود ساعت 10 صبح یه ساعت میخوابه و عصر هم ساعت 3 و4 یه یک ساعتی میخوابه تو این هفته ریتم منظمی گرفته البته میدونم این ریتم هم تا چند هفته ادامه داره و بعد عوض میشه واسه اینکه زودتر و راحت تر بخوابه انداختم رو پاهام و تکونش میدم چشماش پر خوابه و اگه تکونش ندم خودش سرش رو تکون میده یعنی حواست رو جمع کن ساعت یک ربع 3 بعد از ظهره تلوزیون داره عمو مهربون(یه لقمه خنده) نشون میده و من عاشق برنامه هایی با حضور بچه هام دارم نگاه میکنم واسه نیکی هم جالبه و به زور میچرخه که تماشا کنه برنامه کوتاهیه ساعت 3 تموم میشه و من تلوزیون رو خاموش میکنم نیکی با همون حالت خواب آلودگیش با تلوزیون بای بای میکنه و س...
16 اسفند 1390

یه شانس بزرگ

هر کسی شانس رو یه جور تعریف میکنه اما دیروز فهمیدم بزرگترین شانشی که نیکی تو زندگیش آورده اینه که عزیز جون و باباجونش خیلی خونسرد و مهربونن . نیکی بچه بدقلقی نیست ولی به تناسب سنش شیطونی میکنه واسه آزمون و خطا همه چی رو پرت میکنه یا غذاش رو میریزه زمین و با دستش پخش میکنه به چیزای خطرناک دست میزنه یا امثال اینها. 3روزی هست که خونه عزیزجونیم با وجودیکه دیروز آخرین اتکان عزیز رو شکوند و عزیز با حال نداریش کلی تلاش کرد که استکان هزارتکه رو جمع کنه و بعدش ماکارانی و ماست رو فاطی کرد و روی فرش مالید و آب رو روی میز ریخت و... عزیز جز با لبخند هیچی به نیکی نگفت شاید عزیز هم نارحت و خسته شده باشه اما بازم اونقدر نیکی رو بوس کرد که خود نیکی خس...
14 اسفند 1390
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به عشق زندگی می باشد